1395

درسته که جمعه ها دلگیره، ولی می ارزه به موکا و باقلوا گرفتن از اون دکه کوچولوی سر کوچه و نوشیدنش توی سرمای دی ماه ❤️

+ با صاحب دکه یه گپ کوچولو زدم. پسر با عرضه ای به نظر میاد. واقعا کاش کارش بگیره و کلی موفق بشه. گناه دارن جوون هامون بوخودا :)

1395...

وسط این همه برو بیا و پارگی و گردن درد و خشکی چشم گرفتن از فرط نگاه کردن به سیستم و باگ و محتوا نوشتن و چک کردن ایندکسا و جلسه های کاری و درس و کتاب و کنکور و دلتنگی و سرویس شدنِ دهانِ مبارکم ، یه پوزیشن مدیریتی و سرپرستی هم بهم پیشنهاد شد :)))) چون جواد آهنگ رفتن کرده مدیر شرکت پیشنهاد داده من جایگزینش باشم. حقیقتا مسئولیت بزرگیه و با فکر کردن بهش مغزم سوت میکشه چون شاهد فشار خوردن ها و سردردهای عصبی جواد بودم! از طرفی هم جواد میگه تا کامل اوکی بشی و یاد بگیری من حواسم بهت هست ، سختی های مسیر طی شده و کارم چندان سخت نیست. نمی‌دونم چه کنم به شدت دو دلم. 1395...